زندگی و کار تحت فرمان الگوریتم‌ها

صبح باید با پرواز ۷ صبح برای یک کارگاه دو روزه به بریزبین می‌رفتم. ساعت را تنظیم کرده بودم، اما از شدت خستگی از شب‌بیداری، صدای زنگ را نشنیدم. وقتی بیدار شدم، ۵:۳۰ بود. نه فرصتی برای دوش گرفتن داشتم، نه برای نوشیدن یک فنجان قهوه. با خودم گفتم در لانج فرودگاه، قهوه‌ای می‌گیرم. اما […]

زندگی و کار تحت فرمان الگوریتم‌ها خواندن نوشته »

مارمولکانی که با من دویده‌اند

آفتاب مشتعل کویر،‌ شن‌ها را می‌سوزاند. نمی‌دانم چقدر از گروه دور شده‌ام؛ دیگر آنها را نمی‌بینم. زمین چنان داغ است که کف کفش‌هایم دارد ذوب می‌شود. حس میکنم، بعد خودم شروع میکنم به ذوب شدن و فرو رفتن در کویر، و مادر کویر مرا آرام در آغوش گرم خود می‌گیرد. در این افکار بودم که

مارمولکانی که با من دویده‌اند خواندن نوشته »

پیمایش به بالا