«پس تو اردک هستی»

گاهی در دل پروژه‌های پرچالش، یک جمله‌ی تشویق‌کننده و صادقانه می‌تواند تمام خستگی‌ها را از تن آدم بیرون کند. دیروز بازخوری از یکی از مدیران ارشد کارفرما گرفتم که بخشی از آن برایم تأمل‌برانگیز بود: «.several of my colleagues remarked that you’re very smooth and unflappable too 😊 great qualities in a high pressure project delivery environment…» […]

«پس تو اردک هستی» خواندن نوشته »

اضطراب شغلی و هوش مصنوعی

دیروز با دوستی ایرانی در سیدنی صحبت می‌کردیم و صحبت رسید به وضعیت کار و پروژه‌ها در استرالیا و روندهایی که آینده‌ی حرفه‌ای ما را تهدید می‌کند. پس از یک گفتگوی کوتاه، پی‌بردیم هر دوی ما اضطراب گنگی را این روزها با خودمان حمل می‌کنیم. بعد از سال‌ها کار و تجربه در برترین و بزرگ‌ترین

اضطراب شغلی و هوش مصنوعی خواندن نوشته »

در مواجهه با غربت و فراموشی

همه چیز از یک ترس شروع شد. ترسِ توامان غربت و فراموشی، یا شاید هم بحران میانسالی چهل را که رد میکنی زمان و زوال یک معنی برایت دارد. حتا جرات نمیکنی به ساعتت نگاه کنی، چون میدانی که ساعتِ خائنت هم برای خدای بیرحم زمان کار میکند در غربت، آرام آرام نام عزیزانت را

در مواجهه با غربت و فراموشی خواندن نوشته »

سیزیف در دفتر اکسنچر

هر روز صبح، به امید یک میز دنج و خلوت، زود آماده و راهی دفتر می‌شوم. آدم سحرخیز و‌ صبحگاهی نیستم اما اگر پیش از ۸:۳۰ برسم، امیدی هست که جایی پیدا ‌شود که بشود چند ساعت بی‌سروصدا کار کرد. وگرنه، میزهای عمومی و شلوغ می‌مانند. با خوشحالی از فتح یک میز دنج، کیف و

سیزیف در دفتر اکسنچر خواندن نوشته »

از آرزو تا دفتر اکسنچر در ملبورن

از همان زمانی که مسیر مشاوره‌ی مدیریت و فناوری اطلاعات را به عنوان حرفه‌ام برگزیدم، دو نام برای من همواره قله و کعبه بودند: وقتی دانستم این دو غول جهانی با سرمایه‌گذاری مشترک، شرکتی به نام آواناد را بنیان نهاده‌اند، بر من مسجل شد که آواناد باید مقصد بعدی‌ام باشد. و شد. چند سال بعد،

از آرزو تا دفتر اکسنچر در ملبورن خواندن نوشته »

هر گفتگویی به جز سیاست و مذهب

دیشب به اتفاق دوستی رفتیم شب شعری در انجمن فرهنگی‌ای در ملبورن. من اولین بار بود که می‌رفتم. یکی از عزیزان قدیمی انجمن مقدمه‌ای فرمودند و آخرش اضافه کردند که اینجا همه چیز آزاد است مگر بحث درباره‌ی سیاست و مذهب، چون ممکن است به کسی بربخورد. نیک می‌دانم که قصد آن عزیز پیشگیری از

هر گفتگویی به جز سیاست و مذهب خواندن نوشته »

در نوروزی که بهار نیست

از این آخرِ دنیا؛ از کوچکترین قاره‌ و بزرگترین جزیره‌ی جهان؛ درست است که نوروزش می‌شود اولِ پائیز، اما من هم‌چنان خوابِ بهار و چلچله و سبزه می‌بینم، و بوی عیدی و توپ و کاغذرنگی را حس می‌کنم. در خیالم، «پیک شادی» را روی پلکان خانه رها کرده‌ام و بادبادکم را – که با روزنامه

در نوروزی که بهار نیست خواندن نوشته »

پیمایش به بالا