سیزیف در دفتر اکسنچر

هر روز صبح، به امید یک میز دنج و خلوت، زود آماده و راهی دفتر می‌شوم. آدم سحرخیز و‌ صبحگاهی نیستم اما اگر پیش از ۸:۳۰ برسم، امیدی هست که جایی پیدا ‌شود که بشود چند ساعت بی‌سروصدا کار کرد. وگرنه، میزهای عمومی و شلوغ می‌مانند. با خوشحالی از فتح یک میز دنج، کیف و […]

سیزیف در دفتر اکسنچر خواندن نوشته »

از آرزو تا دفتر اکسنچر در ملبورن

از همان زمانی که مسیر مشاوره‌ی مدیریت و فناوری اطلاعات را به عنوان حرفه‌ام برگزیدم، دو نام برای من همواره قله و کعبه بودند: وقتی دانستم این دو غول جهانی با سرمایه‌گذاری مشترک، شرکتی به نام آواناد را بنیان نهاده‌اند، بر من مسجل شد که آواناد باید مقصد بعدی‌ام باشد. و شد. چند سال بعد،

از آرزو تا دفتر اکسنچر در ملبورن خواندن نوشته »

مارمولکانی که با من دویده‌اند

آفتاب مشتعل کویر،‌ شن‌ها را می‌سوزاند. نمی‌دانم چقدر از گروه دور شده‌ام؛ دیگر آنها را نمی‌بینم. زمین چنان داغ است که کف کفش‌هایم دارد ذوب می‌شود. حس میکنم، بعد خودم شروع میکنم به ذوب شدن و فرو رفتن در کویر، و مادر کویر مرا آرام در آغوش گرم خود می‌گیرد. در این افکار بودم که

مارمولکانی که با من دویده‌اند خواندن نوشته »

هر گفتگویی به جز سیاست و مذهب

دیشب به اتفاق دوستی رفتیم شب شعری در انجمن فرهنگی‌ای در ملبورن. من اولین بار بود که می‌رفتم. یکی از عزیزان قدیمی انجمن مقدمه‌ای فرمودند و آخرش اضافه کردند که اینجا همه چیز آزاد است مگر بحث درباره‌ی سیاست و مذهب، چون ممکن است به کسی بربخورد. نیک می‌دانم که قصد آن عزیز پیشگیری از

هر گفتگویی به جز سیاست و مذهب خواندن نوشته »

اندر باب نام اندیشه‌های جیبی برای این وب‌نوشت

سال ۱۳۷۸، دانشگاه صنعتی اصفهان، مهندسی می‌خواندم، با چند تن از دوستان هم‌اتاقی و هم‌دانشگاهی و البته هم‌فکر (سعید براتی و آرش ، هم‌قسم شدیم که جریده‌ای منتشر کنیم در ابواب گسترده و گوناگون هنر، فرهنگ، جامعه، فلسفه و غیره. گمان می‌بردم (درباره‌ی گمان آنها اطلاعی ندارم) که کارستانی در راه است و قرار است نظم

اندر باب نام اندیشه‌های جیبی برای این وب‌نوشت خواندن نوشته »

در نوروزی که بهار نیست

از این آخرِ دنیا؛ از کوچکترین قاره‌ و بزرگترین جزیره‌ی جهان؛ درست است که نوروزش می‌شود اولِ پائیز، اما من هم‌چنان خوابِ بهار و چلچله و سبزه می‌بینم، و بوی عیدی و توپ و کاغذرنگی را حس می‌کنم. در خیالم، «پیک شادی» را روی پلکان خانه رها کرده‌ام و بادبادکم را – که با روزنامه

در نوروزی که بهار نیست خواندن نوشته »

آدم اینقدر خر!

سال ۱۳۷۸ دانشجوی مهندسی بودم، دانشگاه صنعتی اصفهان. تعطیلاتی برگشتم گیلان، خانه‌ی پدری. سوارِ ماشین بودیم و حاج ناصر طبق معمول تند می‌راند. باران شدیدی می‌بارید. برف‌پاک‌کن‌ها مثل دو شمشیرباز ناشی از این‌ور به آن‌ور پنجره می‌جهیدند. عزمم را جزم کرده‌ بودم که اینبار حرفم را بزنم. گفتم می‌خواهم انصراف بدهم و بروم هنر بخوانم.

آدم اینقدر خر! خواندن نوشته »

یک زیپ فروش؛ عامل اخراج مدیران و کارشناسان سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران

برای پروژه‌ی مستندسازی تجربیات مدیران سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران (ایدرو)، امروز با یکی از مدیران قدیمی سازمان گسترش مصاحبه‌ای داشتم. در انتهای گفتگو، ضبط را خاموش کردم تا آن تجربه‌ها که نمی‌خواهند ضبط شود را بگویند. با لحنی پُردرد داستان اخراج نزدیک به ۵۰ تن از مدیران و کارشناسان درجه یک سازمان گسترش

یک زیپ فروش؛ عامل اخراج مدیران و کارشناسان سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران خواندن نوشته »

آغاز کارگاه مایکروسافت داینامیکز در شرکت مشاوره مدیریت تامین

در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۹۰، کارگاه آموزشی کاربری نرم‌افزار مایکروسافت داینامیکز سی آر ام را در شرکت مشاور مدیریت و خدمات ماشینی تامین (وابسته به سازمان تأمین اجتماعی) آغاز کردم. با وجود محدودیت‌ها، تیمی علاقه‌مند و مشتاق از کارشناسان در این دوره حضور داشتند و تلاش شد مفاهیم پایه‌ای، کاربردهای واقعی، و سازوکارهای نرم‌افزار به‌طور

آغاز کارگاه مایکروسافت داینامیکز در شرکت مشاوره مدیریت تامین خواندن نوشته »

آیا صنعت نرم‌افزار در حال بلعیدن صنایع دیگر است؟

شرکت‌های برتر سال‌های اخیر در صنایع گوناگون را مرور می‌کردم، نام‌هایی که در حال کنار زدن شرکت‌های سنتی و قدیمی در هر صنعت هستند: وجه اشتراک همه‌ی اینها چیست؟ همه‌ شرکت‌های نرم‌افزاری هستند. نه فقط یک نرم‌افزار، بلکه مدل‌های کسب‌وکار بنا شده بر نرم‌افزار. آیا می‌دانستید گوگل، در همکاری با یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های خودروسازی،

آیا صنعت نرم‌افزار در حال بلعیدن صنایع دیگر است؟ خواندن نوشته »

پیمایش به بالا